کوچه باغ
به گزارش خبرنگار نوید شاه
د روایت جذاب و خواندنی از زبان
شهید عباس دوران عنوان می شود:
دلم نمی خواهد از سختیها با همسرم حرف بزنم ،
دلم می خواهد وقتی به خانه می روم
جز شادی و خنده چیزی با خودم نبرم
. نه کسل باشم، نه بی حوصله و نه خواب آلود
، تا دل همسرم هم شاد شود.
اما چه کنم، نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کرده ام
، معده ام درد می کند و دکتر هم می گوید فقط ضعف اعصاب است.
چطور می توانم عصبانی نشوم؟
آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز را به نام من کردند
، غرور و شادی را در چشمان همسرم دیدم
، خانواده ام نیز خوشحال بودند.
حواله ی زمین را که دادند دستم
، فقط به خاطر دل همسرم آن را گرفتم
و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارن
د و خوب اند پشت تریبون رفتم
؛ ولی همینکه پایم به خانه رسید
، دیگر طاقت نیاوردم
، حواله را پاره کردم و ریختم روی زمین
؛ یعنی آنها فکر می کنند ما پرواز می کنیم
و می بینیم تا شجاعتهای ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟
می خواهند مرا به تهران انتقال دهند
، باید با زبان خودشان قانعشان کنم که انتقال به تهران یعنی مرگ من،
چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است...
برگرفته از کتاب خاطرات ناب(3
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |